اومدم و شروع کردم و خوندم.

از همون اول.
از همون اول اول اول.
وسط این همه کار. وسط این همه بی‌وقتی.
شروع کردم و خوندم.
مثل زخم کهنه‌ای که با تیزی بزنی و خشکی‌ش و ببری و احتمالاً دوباره خون بیاد،
اما بار دوم، دیگه زودتر خوب می‌شه.
شروع کردم و خوندم.
با دقّت.
و بی قضاوت.
خوندم.
با دقّت و بی قضاوت خوندم.
و همه چیز تقصیر تو بود.
تمام شروعش تقصیر تو بود!
تمام شروعش .
تمام نکات ریزش. تمام نکات درشتش.
بعد می‌فهمیدم معنی اون استخاره رو.
بعد می‌فهمیدم .
می‌فهمیدم و می‌ترسیدم.
می‌ترسیدم از اینکه ادامهٔ راهم بشه شبیه راه تو.
چیزی شبیه وحشت بود.
به قول م. همون داستان مارگزیده و ریسمان سیاه سفیده.
و تو چقدر عجیب بودی.
تو نهایت تعقید شخصیتی توی زندگی من بودی.
و هستی.
و هستی.
اما برو بیرون.
بری بیرون کاش. با پاهای خودت. با کلید و قفل و در.
 
پ.ن : من حالم خوبه. من این روزا تو بهترین روزهای زندگی‌مم. تو روشن‌ترین روزهایی که شاید هیچ‌وقت توی مدرسه هم به خودم ندیدم اینجور شادی رو. اما قلمم تلخه. چه کنم، که قلمم تلخه.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها